عروسی
دیشب عروسی دختر عمه مامانی بود شما تا الان بسیار عروسی رفتی اما چیزی که مهم بود بیشتر این عروسیها کوچولو بودی وزیر یکسال سنت بود خاطر همین زود می خوابیدی اونم توی اون همه سر وصدا اما عروسی دیشب شما دیگه بزرگ شده بودی کلا مفهومش می فهمیدی اولش چون به جایگاه رقص نزدیک نبودیم ازم خواستی که بریم جلو توهم بین اون همه بچه رقصیدی تا مدتی به نگار زل زده بودی اخه لباس عروس پوشیده بود ومثل فرشته ها شده بود ماشالا بعدش چشمت افتاد به دوربین که خانمه با دست به اصطلاح فرمونش داشت می چرخوند بعد هم به دوربین دیگه دقیق شدی که چطور پ ایه اش راتنظیم می کردن اونقدر که دقیق شدی اخر خانم فیلم بردار عاشقت شد اومد یه بوس محکمت کر...
نویسنده :
مامانی وبابایی
22:59